علفزار روایت سرگشتگی انسانی است که میان وظیفه، قانون، عرف، شرع و نهایتا انسانیت گیر افتاده است. کاظم دانشی در این فیلم یک جور بازی خیر و شر به راه میاندازد و شخصیت محوریاش را مثل یک محکوم همیشگی، میان این دو مفهوم سرگردان میکند. بازپرس پرونده درون دایرهای گیر افتاده است که هرچه میرود به انتهای مسیر نمیرسد. مدام روی دور تسلسل است. او که روزگاری همه چیز را با اصول و چارچوبی مشخص ارزیابی میکرده و قدم گذاشتن بیرون از این چارچوب را با معیار شلاق و جریمه مالی میسنجیده حالا در مواجهه با مسائلی قرار میگیرد که هیچکدام از این اصول پاسخگوی آن نیستند. او ابتدای فیلم به همدستی در یک قتل غیرعمد محکوم میشود، اما وظیفه حکم میکند پای غفلتی که توسط زیردستش انجام شده بایستد. حالا باید از محیط امن همیشگی فاصله بگیرد و برای تبرئه شدن از این ماجرا، در قضاوتش محتاطتر و گوش به فرمانتر باشد. این شرط احتیاط است که مجبورش میکند دست به عصا راه برود و چشمش را روی برخی موارد ببندد اما چالش با تضادهای درونی این امکان را از او میگیرد و تازه اینجاست که داستان به جریان میافتد.
فیلم با یک روایت اصلی و چند خرده روایت پیش میرود. در ظاهر ارتباطی میان این خرده روایتها با روایت اصلی شکل نمیگیرد اما با قرار گرفتنشان کنار هم، اتفاق مهمتری رقم میخورد: چالش بازپرس با زندگی و آیندهی چند کودک. دانشی در «علفزار»، نماینده قانون را با سرنوشت چند کودک یا به عبارت بهتر، نمایندههایی از نسل بعدی مواجه میکند. کودکانی که خونشان یا آیندهشان به نحوی در ارتباط با تصمیم اوست: یکی از آنها کودکی است که بدون هیچ دلیلی مورد اصابت گلولهی اشتباهی قرار میگیرد و مثل یک هواپیما سرنگون میشود. دیگری کودک نامشروع و بدسرپرستی است که طبق قانون، اجازهی تحصیل ندارد و نهایتا کودکی که در این سنوسال، شاهد تجاوز به مادرش و سکوت و لاپوشانی اطرافیان بوده است. حالا بازپرس است که باید در این میان، تصمیم بگیرد که براساس قانون نوشته شده و آنچه از بیرون به او دیکته میشود، حکم کند، یا چارچوبها را بهم بزند و به قانونی نانوشته تبعیت کند و منتظر تبعات سنگینش باشد.
جدای از پیوستگی میان بخشهای مختلف داستان فیلم، «علفزار» به لحاظ بازی بازیگرانش هم برگ برنده دیگری رو میکند. پژمان جمشیدی از قالب همیشگی بیرون میآید و به بازپرسی تبدیل میشود که مثل همه در وهله اول به فکر خودش است اما چیزی از درونش میجوشد که اجازه سکوت به او نمیدهد. این تضاد درونی، به خوبی در بازی جمشیدی نمایان میشود و با ضربههایی که به صندلی میکوبد به اوج میرسد. این قدرت در بازی سارا بهرامی هم دیده میشود. جایی که شخصیت سارا به خاطر هجوم بغض، توانایی حرف زدن را از دست میدهد و فقط با چند کلمه منظورش را میرساند اوج استیصال یک زن را در چنین موقعیتی به تصویر میکشد . این قدرتمنایی در کل فیلم جریان دارد و حتی به بازیگرانی کمتر شناخته شده هم سرایت کرده و مجموعهای کمنقص پیش رویمان گذاشته است.
۳ ویژگی فیلم علفزار:
نقد و بررسی ها ( 0 )